جوان آنلاین: اثری که هم اینک در معرفی آن سخن میرود از سوی دو شاعر فلسطینی به نامهای یوسف القدره و فانته الغره به نگارش درآمده است. «لهجههای غزه» توسط محمدرضا ابوالحسنی ترجمه شده و انتشارات سوره مهر آن را روانه بازار کتاب کرده است. تارنمای ناشر در یادداشتی به قلم فاطمه شریفی در باب محتوای این مجموعه به نکات ذیل اشارت برده است:
«یوسف القدره، شاعری فلسطینی و ساکن غزه است. روزنوشتهای او، شروعی کوبنده دارد. واقعیت دردناک جاری در غزه را بدون لفاظی یا استفاده از آرایههای ادبی، توی صورت خواننده میکوبد. آهنگ رخداد، وقایع سریع است. چنان که خود نویسنده هم فرصتی برای عزاداری برادر و برادرزادههای شهیدش نمییابد. چون گریه کردن این روزها، پرارج و گرانبهاست. حتی وقتی دختربچهای را زنده از زیر آوار بیرون میکشد هم شادی نمیکند. نویسنده در توصیف بهت و غم فضا تلاشی نمیکند، نیازی به توصیف هم ندارد. زنده ماندن و زندگی کردن در غزهای که هر ثانیه گوشهای از آن فرو میریزد، بینهایت سخت است، اما القدره روزی را به تصویر میکشد که در پناهگاه و در شرایط قحطی با برادرش نخود یافتند و در کمبود گاز و روی هیزم، فلافل درست کردند و غذای سنتیشان را با همسایگان روزگار آوارگی سهیم شدند. نویسنده و هر آن کسی که از خانوادهاش باقی مانده است، به سمت خان یونس میروند. یک کوچ اجباری از محله و خیابانهای خود، به جایی که فقط کمی امنتر است. اما غزه، هنوز در قلب القدره زنده است. شهری که هر کس زنده مانده است، باید برگردد و آبادش کند. شهری که با خون پاک ساکنانش تعمید داده شده است. نویسنده دوم فانته الغره یک شاعر فلسطینی است که در جریان جنگ ۲۰۱۴ غزه از آنجا به بلژیک مهاجرت کرده است. کمی پیش از طوفان الاقصی، برای دیدار خانوادهاش به غزه آمده. با شروع یورش اسرائیل، آنجا گیر افتاده و روزنوشتهایش را در قالب نامه برای لماء برادرزاده کوچکش - که در بلژیک مانده- منتشر میکند. روزنوشتهای الغره با زبانی کودکانه و ساده، جنگ و پیامدهایش را بیان میکند. ابوالحسنی دلیل انتخاب روایتهای او برای این کتاب را نگاه زنانه و توجه به جزئیات در قلم او میداند. او، در سوگ بیمعنا شدن زندگی است. زندگی زنان و کودکانی که با وجود سایه وحشتناک جنگ، هنوز زندهاند. درباره جزئیات زندگی در آوارگی صحبت میکند. درباره کمبود جا، نبودن آب و غذا، وضعیت بهداشتی و از این قبیل این شاعر مهاجر، نگاهی از بیرون و با فاصله از جنگ دارد. او از مقاومت و قدرت ذهنی برادرزادههایش تعجب میکند. از اینکه آنها موشکها و صدایشان را میشناسند، میترسد. الغره در روایتهایش وحشتزده است و تلاش میکند تا به روزنههای کوچک امید چنگ بیندازد. مانند نوشیدن آب تمیز، حمام کردن یا هوس غذا. در روایتها، نویسنده با زیرکی تمام، یادداشت خود را با توصیفی دلپذیر از هوس کردن طعم فلفل قرمز - که ادویه محبوب و رایج در غزه است- شروع میکند. او در پایان روایت شرح میدهد: پسر نوجوان برادرش، هوس قهوه کرده بود و برای تهیه آن از بیمارستان رفته و با لیوانی در دست و گلولهای در سر، برگشته تا روی شانههای پدرش تشییع شود. روایتی که با یک برش شیرین از زندگی و زنده ماندن در جنگ شروع و با تلخی شهادت و مرگ بیگناهان، در دهان خواننده میماسد!...»